دیوان حافظ – مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کـ‌آن مشرف گردد از اَقدامِ دوست

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست



  دیوان حافظ - در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغست
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آموختن

(تَ) [ په. ] (مص ل.) یاد دادن و یاد گرفتن.

آموخته

(تِ) (ص مف.)۱ - یاد گرفته، تعلیم گرفته.
۲- مؤدب، فرهیخته.
۳- عادت کرده.
۴- دست آموز.
۵- مطیع.

آموخته کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عادت دادن.

آمودن

(دَ) (مص م.)
۱- ساختن، آراستن.
۲- جادادن گوهر در انگشتر.
۳- به نخ کشیدن گوهرها و مهره‌ها.
۴- زینت دادن.
۵- آماده.

آموده

(دِ) (ص مف.) آراسته، مزین، زینت یافته.

آموزانه

(نِ) (اِ.) شهریه.

آموزش

(زِ) [ په. ] (اِمص.)۱ - یاد دادن.
۲- تعلیم، تربیت.

آموزشی

(زِ) (ص نسب.)۱ - تعلیمی.
۲- دوستدار آموختن.

آموزشیار

(زِ) (اِ.) کسی که در دانشگاه یا مدرسه عالی تدریس می‌کند و مقامش پایین تر از استادیار است.

آموزنده

(زَ دِ) (ص فا.)
۱- معلم.
۲- کسی که از دیگری می‌آموزد.

آموزه

(زِ) (اِ.) درس، یک واحد آموزشی.

آموزگار

(زْ یا زِ) [ په. ] (ص.)
۱- معلم.
۲- معلم مدرسه ابتدایی.
۳- اندرزگوی.
۴- پرورنده، مربی.

آموزگان

(زِ یا زْ) (اِمر.)مجموعه‌ای از واحدهای درسی که تشکیل یک رشته تحصیلی را می‌دهند و می‌توان در آن رشته درجه دانشگاهی گرفت.

آموق

(اِ.) نک آماق.

آمولن

(لُ) [ معر. ] (اِ.) نشاسته، نشا.

آمون

(ص.) پر، مملو، لبالب.

آمونیاک

[ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می‌شود.

آموکسی سیلین

(مُ) [ انگ. ] (اِ.) داروی ضد باکتری از دسته پنی سیلین‌ها.

آمپر

(پِ) [ فر. ] (اِ.) واحدی برای اندازه - گیری شدت جریان برق. ؛ ~ کسی بالا رفتن کنایه از: خشمگین شدن وی.

آمپرسنج

(~. سَ) [ فر - فا. ] اسبابی برای اندازه گیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب که معمولاً برحسب آمپر یا میلی آمپر یا میکروآمپر درجه بندی می‌شود.


دیدگاهتان را بنویسید