دیوان حافظ – مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کـ‌آن مشرف گردد از اَقدامِ دوست

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست



  شاهنامه فردوسی - پيغام فرستادن كاوس به نزديك قيصر روم و افراسياب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کیله

(کَ لَ یا لِ) [ ع. کیله ] (اِ.)
۱- پیمانه.
۲- در فارسی پیمانه‌ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند.

کیلو

[ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می‌رود: کیلوگرم، کیلومتر.

کیلوس

[ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس.

کیلومتر

(مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل ۱۰۰۰ متر. ؛ ~ مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع.

کیلوگرم

(گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است.

کیلکا

(کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیره شُک ماهیان.

کیمال

(کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند.

کیماک

(اِ.) قیماق، سرشیر.

کیماک

(اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می‌بندند.

کیمخت

(مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری.

کیموس

[ معر. ] (اِ.)
۱- مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج. (ع.) کیموسات.
۲- استحاله طعام است در معده - - بعد از هضم ...

کیمونو

(مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین‌های گشاد و کمربند پارچه‌ای که به عنوان لباس رو می‌پوشند.

کیمیا

[ یو. ]
۱- (اِ.) ماده‌ای که به عقیده قدما می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.
۲- مکر و حیله.
۳- (کن.) عشق، عاشقی.
۴- (ص.) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی.
۵- در تصوف نظر پیرو مرشد کامل.

کیمیاگر

(گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد.

کین

(اِمص.) عداوت، دشمنی.

کین ایرج

(رَ) (اِمر.) = کینه ایرج: نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد.

کین توزی

(حامص.) دشمنی، انتقام جویی.

کین خواستن

(خا تَ) (مص م.)انتقام جُستن.

کین خواهی

(خا) (حامص.) انتقام جویی.

کین سیاوش

(وُ) (اِمر.) = کینه سیاوش: نام لحن بیستم از سی لحن باربد.


دیدگاهتان را بنویسید