دیوان حافظ – مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کـ‌آن مشرف گردد از اَقدامِ دوست

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست



  دیوان حافظ - در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آدر

(دَ) (اِ.) آذر، آتش.

آدر

(دِ) (اِ.) نیشتر فصاد، نیشتر رگزن.

آدرس

(رِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- نشانی خانه، اداره و مانند آن، نشانی (فره).
۲- عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت و مانند آن.

آدرم

(رَ) (اِ.)۱ - نمد زین اسب و مانند آن.
۲- درفشی که با آن نمدزین را دوزند.
۳- سلاح مانند خنجر و شمشیر.

آدرمه

(رَ مِ) (اِ.) نک آدرم.

آدرنگ

(دَ رَ) (اِ.)
۱- رنج، اندوه.
۲- آفت، مصیبت.

آدم

(دَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - نخستین انسان.
۲- (عا.) نوکر. ؛ ~ خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن.

آدم آهنی

(~. هَ) (اِ.)
۱- موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و مدارهای الکترونیکی که در فیلم‌های سینمایی بسیاری از کارهای انسان را انجام می‌دهد.
۲- مجازاً به کسی که از خود اختیاری ندارد و طبق گفته دیگران ...

آدم برفی

(~. بَ) (اِ.)
۱- مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می‌شود.
۲- آدم خیالی که گمان می‌کنند در کوه‌های هیمالیا زندگی می‌کند.

آدم حسابی

(~. حِ) [ ع - فا. ] (ص.)
۱- فهمیده، قابل اعتماد.
۲- دارای اصالت.

آدم دو قازی

(~ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش.

آدم شناس

(~. ش ِ) ~ص فا.) آن که اخلاق مردم را از قیافه و طرز رفتار و گفتار آنان درک کند.

آدم فروشی

(~. فُ) (حامص.)
۱- عمل آدم فروش اعم از سپردن و فروختن آدم‌ها به دست دیگران جهت منافع یا درآمد.
۲- کنایه از جاسوسی کردن.

آدم قحطی

(~. قَ) (اِ.) کنایه از: کمیابی آدم‌های شایسته و کارآمد.

آدم کش

(دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشنده آدم، قاتل انسان.

آدمک

(دَ مَ) (اِمصغ.)
۱- آدم کوچک.
۲- مترسک.

آدمی سیرت

(~. رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال.

آدمیت

(دَ یَّ) (مص جع.)
۱- انسان بودن.
۲- به فضایل انسانی آراسته بودن.

آدمیرال

[ انگ. ] (اِ.) امیرالبحر، دریاسالار.

آدمیزاد

(دَ) (ص مر.) = آدمیزاده: انسان، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست.


دیدگاهتان را بنویسید