دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  دیوان حافظ - به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ارتفاع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برخاستن، بلند شدن.
۲- (اِ.) جمع آوری محصول.
۳- بلندی، اوج. فاصله بین رأس تا ضلع روبرو.
۴- حاصل زراعت.
۵- بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا.
۶- فاصله ستاره از افق.

دیدگاهتان را بنویسید