دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - پاسخ دادن فريدون پسران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کالسکه

(لِ کِ) [ روس. ] (اِ.)۱ - اتاقکی که ~دارای چهار چرخ می‌باشد و به وسیله ~یک اسب یا بیشتر حرکت می‌کند.
۲- چهارچرخه‌ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می‌رود.

دیدگاهتان را بنویسید