دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - باز آوردن رستم كاوس را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد
نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ابلوک

(اِ) (ص.) منافق و دورنگ.

ابلک

(اَ لَ) (اِ.) گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان‌های خشک روید و شاخه‌های بسیار دارد و دارای دانه‌های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می‌کند.

ابلگ

(اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ) (اِ.) شراره آتش.

ابلی

(اَ بُ) (اِ.) (عا.) مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می‌برند.

ابلیس

( اِ) [ معر. ] (اِ.) شیطان، اهریمن. ج. ابالیس و ابالسه.

ابن

( اِ) [ ع. ] (اِ.)۱ - فرزند نرینه، پسر.
۲- پسر، یکی از اصول سه گانه مسیحی، پدر، پسر، روح القدوس.

ابن السبیل

(اِ بْ نُ سْ سَ) [ ع. ] (ص مر.) راه نشین، مسافر تهیدست.

ابن الماء

(اِ بْ نُ لْ) [ ع. ] (اِ.) مرغابی.

ابن الوقت

(~. وَ) [ ع. ] (ص مر.)
۱- فرصت - طلب، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می‌کند.
۲- در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی ...

ابن الیوم

(~. یَ) [ ع. ] (ص مر.) بی خیال، بی قید.

ابناء

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ابن ؛ پسران.

ابناء بشر

(~ بَ شَ) [ ع. ] (اِمر.) آدمیزادگان.

ابناخون

(اَ) (اِ.) حصار، قلعه و دژ.

ابنای جنس

(اَ یِ جِ) [ ع. ] (اِمر.) همپایگان، همقطاران.

ابنه

(اُ نِ) [ ع. ابنه ]
۱- (اِ.) عقده، گره، گره در رسن، چوب.
۲- قوزک ساق.
۳- عیب، کینه.
۴- نام بیماری خارشِ مقعد.

ابنه زده

(~ زَ دِ) (اِمف. ص مر.)
۱- مأبون.
۲- رسوا، بدنام.
۳- کسی که از وی نفرت دارند.

ابنیه

(اَ یِ) [ ع. ] (اِ.) جِ بناء.
۱- ساختمان‌ها.
۲- پایه‌ها، اصول. ؛ ~ تاریخی ساختمان‌های قدیمی و تاریخی.

ابهام

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پوشیده گذاشتن، پوشیده سخن گفتن.
۲- (اِ مص.) پوشیدگی، تاریکی.
۳- (اِ.) انگشت بزرگ، شست.

ابهت

(اُ بُ هَّ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- بزرگی، بزرگواری، عظمت.
۲- تکبر، نخوت.

ابهر

(اَ هَ) [ ع. ] (اِ.) رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته‌است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین.


دیدگاهتان را بنویسید