دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  شاهنامه فردوسی - رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

هفت الوان

(~. اَ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- هفت رنگ اصلی.
۲- طعامی که گویند از آسمان به جهت عیسی (ع) نازل شد. شامل: نان، نمک، ماهی، سرکه، عسل، روغن، تره.
۳- کنایه از: طعام‌های گوناگون.

دیدگاهتان را بنویسید