دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  دیوان حافظ - دارم امید عاطفتی از جناب دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وا می‌کنیم غنچهٔ دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر می‌کنیم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

مغز

(مَ) [ په. ] (اِ.)
۱- ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است.
۲- عقل، فکر.
۳- شخص دانا و آگاه و نخبه.
۴- بخش درونی هر چیزی.
۵- وسط، میان.
۶- درون میوه‌هایی مانند: گردو، پسته، بادام.

دیدگاهتان را بنویسید