دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن منوچهر از كار زال و رودابه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چهارطاق

(~.) (اِمر.)
۱- سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد.
۲- خمیده چهارگوش.

چهارعنصر

(~. عُ صُ)(اِمر.)عناصر اربعه: آب، خاک، باد و آتش باشد.

چهارقل

(~. قُ) [ فا - ع. ] (اِمر.) چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمه قل شروع می‌شود و عبارت است از: قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون.

چهارمیخ

(~.) (اِمر.) = چارمیخ:
۱- چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند.
۲- نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند.

چهارپا

(~.) (اِمر.) = چهارپای. چارپا: هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالباً به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق می‌شود.

چهارپاره

(~. رِ) (اِمر.) = چاپاره. چارپاره:
۱- زنگ‌های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند.
۲- نوعی رقص که در قدیم معمول بوده.
۳- نوعی از گلوله‌ای است که در ...

چهارچشمی

(~. چَ) (ص نسب.) دقت کامل، با همه حواس.

چهارگامه

(~. مِ) (اِمر.) اسب تندرو، اسب رهوار.

چهارگاه

(~.) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد.

چهر

(چِ) (اِ.) روی، صورت.

چهره

(چِ رِ) (اِ.) روی، صورت.

چهره پرداز

(~. پَ)(ص فا.) صورتگر، نقاش.

چهل ستون

(چِ هِ. سُ) (ص مر.)
۱- عمارتی که چهل ستون داشته باشد.
۲- بنایی که دارای ستون‌ها بسیار باشد.

چهلم

(چِ هِ لُ)
۱- (ص.) عدد ترتیبی چهل.
۲- (اِ.) مراسم بزرگداشت چهلمین روز شخص فوت شده.

چهچهه

(چَ چَ هِ) (اِصت.) = چهچه:
۱- آواز خواندن بلبل و پرندگان خوش آواز.
۲- تحریر دادن صدا.

چوب

[ په. ] (اِ.)
۱- ماده‌ای سخت که ریشه و ساقه و شاخه درخت را تشکیل می‌دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می‌برند.
۲- تنه بریده شده درخت.
۳- (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ ...

چوب الف

(اَ لِ) (اِمر.) (عا.)
۱- کاغذ باریکی که لای کتاب می‌گذارند به نشانه اینکه تا اینجا خوانده شده.
۲- چوب باریک.

چوب بست

(بَ) (اِمر.) مجموعه قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست.

چوب زدن

(زَ دَ) (مص م.)
۱- کتک زدن.
۲- (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. ؛~ حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن.

چوب لباسی

(لِ) [ فا - ع. ] (ص. اِ.)
۱- چوب - رختی.
۲- وسیله‌ای به شکل میله‌ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس.


دیدگاهتان را بنویسید