دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  دیوان حافظ - خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پشنجه

(پَ شَ جِ) (اِ.) جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند.

پشنجیدن

(پَ شَ دَ)(مص م.) = بشنجیدن: آب و امثال آن پاشیدن، گل نم زدن، پشنگ زدن.

پشنگ

(پَ شَ) (اِ.)
۱- زنبه، تخته‌ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می‌کنند.
۲- اهرم.
۳- تیشه.

پشنگ زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) ترشح، با دست آب پاشیدن.

پشنگه

(پَ شَ گِ) (اِ.) قطره، چکه.

پشنگک

(پَ شَ گَ) (اِمصغ.)
۱- شبنم.
۲- تگرگ.

پشه

(پَ ش ِ یا شِّ) (اِ.) حشره‌ای از راسته دو بالان جزو رده بندپاییان که دارای اقسام و گونه‌های متعدد است: آنوفل، مالاریا، خاکی و مانند آن.

پشه بند

(~. بَ) (اِمر.) وسیله‌ای از پارچه توری که برای جلوگیری از آزار پشه آن را با بندها یا میله‌هایی بر روی بستر نصب کنند.

پشه غال

(~.)
۱- (ص.) جایی که پشه زیاد دارد.
۲- (اِ.) درختی از نوع نارون که پشه بسیار به خود جذب می‌کند.

پشه نامه

(پَ ش ِ مِ) (اِمر.) صورت و سیاهه جهیز و اسباب زن که به خانه شوهر برند و به امضای داماد رسانند.

پشودن

(پَ دَ) (مص م.) بانگ زدن و طرد کردن.

پشور

(پُ) (اِ.) نفرین، دعای بد.

پشوریدن

(پُ دَ) (مص م.) نفرین کردن.

پشولیدن

(پُ دَ) (مص م.) بر هم زدن، پاشیدن.

پشک

(پَ) (اِ.) موی مجعد.

پشک

(پَ شَ) (اِ.) شبنم، ژاله.

پشک

(پِ یا پُ) (اِ.)
۱- پشکل، سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن.
۲- قرعه‌ای که چند نفر در میان خود برای تقسیم اسباب و اشیاء یا انجام کاری بیندازند.

پشک انداختن

(~. اَ تَ) (مص ل.) قرعه کشیدن، قرعه کشی.

پشکل

(پِ کِ) نک پشک.

پشکلیدن

(پِ کِ دَ) (مص م.) خراشیدن، رخنه کردن، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن.


دیدگاهتان را بنویسید