دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  دیوان حافظ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پارک

[ فر. ] ( اِ.)
۱- باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار.
۲- محفظه‌ای توری برای نگه داری بچه‌های کوچک، مانک. (فره).

پارک سوار

(سَ) (اِمر.) پارکینگی در کنار پایانه اتوبوس‌های شهری و دیگر وسایل نقلیه عمومی درون شهری برای توقف خودروهای شخصی و انتقال سرنشینان آن به مرکز شهر.

پارکابی

(رِ) [ فا - ع. ] (اِ.) شاگرد راننده.

پارکت

(کِ) [ فر. ] (اِ.) کف پوش چوبی، چوب فرش (فره).

پارکه

(کِ) [ فر. ] (اِ.) دادسرا.

پارکومتر

(کُ مِ) [ فر. ] (اِمر.) دستگاهی است که در محل‌های مجاز پارک اتومبیل نصب می‌شود که با پرداخت مقدار معینی پول می‌شود برای مدتی معین ماشین را پارک کرد، ایست سنج، توقف سنج (فره).

پارکینسون

(سُ) [ از انگ. ] (اِ.) نوعی بیماری عصبی میان سالان و سالخوردگان که با کندی حرکات و رعشه و سفتی عضلات همراه است، لقوه.

پارکینگ

[ انگ. ] (اِ.) محل توقف وسایل نقلیه موتوری، توقفگاه.

پارگک

(رَ گَ) (اِمصغ.)
۱- پاره خرد، سخت اندک.
۲- کمی.

پارگی

(رِ) (حامص.)
۱- دریدگی، کهنگی.
۲- جزئیت.
۳- قحبگی.

پارگین

( اِ.)
۱- فاضلاب.
۲- آشغال دانی.

پاریاب

(اِمر.) زراعتی که با آب رودخانه و امثال آن کشت شود.

پارینه

(نِ) (ص نسب.)
۱- منسوب به سال گذشته.
۲- سال گذشته.
۳- کهنه.

پارینه سنگی

(~. سَ) (اِمر.) عصر حجر، پالئولتیک. نام دوره‌ای از ماقبل تاریخ که در آن انسان ابزارش را از سنگ‌ها به صورت نازیبا و خشن تهیه می‌کرد.

پازاج

(اِ.)
۱- ماما، قابله.
۲- زنی که به بچه شیر می‌دهد، دایه.

پازاچ

نک پازاج.

پازش

(زِ) (اِمص.) وجین کردن.

پازل

(زِ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بازی فکری که از چندین قطعه مقوایی، چوبی یا پلاستیکی دارای شکل‌های منظم تشکیل شده‌است و وقتی این قطعه‌ها به صورت مناسب کنار هم قرار می‌گیرند تصویر خاص و مورد نظر شکل می‌گیرد.

پازن

(زَ) [ په. ] (اِ.) بز نر کوهی.

پازند

(زَ) ( اِ.)
۱- چوب آتش زنه.
۲- برگردان متون پهلوی به خط اوستایی.


دیدگاهتان را بنویسید