دیوان حافظ – مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل
من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت




  شاهنامه فردوسی - خوان هفتم كشتن رستم ديو سپيد را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک
هر کجا جلوهٔ آن تازه جوان می‌گذرد
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مصلوب

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) به صلیب کشیده شده، به دار آویخته.

مصلی

(مُ صَ لّ) [ ع. ] (اِفا.) نمازگزار، نمازخوان، نمازگر.

مصلی

(مُ صَ ل لا) [ ع. ] (اِ.)
۱- جای نماز خواندن.
۲- جایی که مردم در عید فطر و قربان در آن نماز گزارند.

مصمت

(مُ مَ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- چیزی که داخلش پر باشد.
۲- زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد.
۳- دربسته.
۴- دیوار بی درز.
۵- اسبی که رنگ‌های پوستش با هم مخلوط نباشد.
۶- جامد از ابریشم ...

مصمت

(مُ مِ) [ ع. ] (اِفا.) خاموش، ساکت.

مصمم

(مُ صَ مَّ) [ ع. ]
۱- (اِ. ص.) با عزم و اراده.
۲- (اِفا.) آن که تصمیم به کاری گرفته.

مصمم شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) عزم جزم کردن، تصمیم گرفتن.

مصنع

(مَ نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جای گرد آمدن باران، آبگیر.
۲- ده، قریه.
۳- کارخانه، کارگاه. ج. مصانع.

مصنف

(مُ صَ نَّ) [ ع. ] (اِمف.) تصنیف شده.

مصنف

(مُ صَ نِّ) [ ع. ] (اِفا.) تصنیف کننده، نویسنده.

مصنفات

(مَ صَ نِّ) [ ع. ] (اِمف.) جِ مصنفه (مصنف)؛ کتاب‌های تصنیف شده.

مصنوع

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) ساخته شده.

مصوب

(مُ صَ وَّ) [ ع. ] (اِمف.) تصویب شده.

مصوبه

(مُ صَ وَّ بِ یا بَ) [ ع. مصوبه ] (اِمف.) مؤنث مصوب. ج. مصوبات.

مصوت

(مُ صَ وِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- صدادار، دارای صدای بلند.
۲- حرف صدادار.

مصور

(مُ صَ وَّ) [ ع. ] (اِمف.) نقاشی شده، دارای صورت و شکل.

مصور

(مُ صَ وِّ) [ ع. ] (اِفا.) نقاش، صورتگر.

مصور شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- شکل پذیرفتن.
۲- نقاشی شدن.
۳- تصور شدن.

مصون

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) نگاه داشته شده، محفوظ.

مصونیت

(مَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) محفوظ بودن، در امان بودن


دیدگاهتان را بنویسید