دیوان حافظ – ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است

افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیلِ دمادم که در این منزلِ خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخِ رنگین تو تا لطفِ عرق دید
در آتشِ شوق از غمِ دل، غرقِ گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی که جهان جمله سراب است

در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کـ‌این گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طُورِ عجب لازمِ ایامِ شباب است




در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمپلی فایر

(پِ یِ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز.

آمپول

[ فر. ] (اِ.) شیشه کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی.

آمپی سیلین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری‌ها مصرف می‌شود

آمیب

[ فر. ] (اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از رده آغازیان که در آب‌های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض‌ها پیدا می‌شود. نوعی از آن در روده انسان تولید می‌گردد و باعث اسهال خونی می‌شود.

آمیختن

(تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن.۲ - معاشرت.
۳- همخوابگی.
۴- جفت گیری.

آمیختگی

(تِ یا تَ) (حامص.)
۱- امتزاج، اختلاط.
۲- الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش.

آمیز قلمدون

(قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شده آقامیرزا قلمدان.
۱- لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دوره قاجاریه می‌داده‌اند.
۲- کسی که از طریق قلم زندگی می‌کند، میرزا بنویس.

آمیزش

(زِ) (اِمص.)
۱- آمیختگی.
۲- همنشینی، معاشرت.
۳- جِماع.

آمیزه

(زِ) (ص مر.)
۱- آمیخته، مخلوط.
۲- کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند.

آمیزه مو

(~.) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد.

آمیزگار

(اِ.) معاشر.

آمیزگاری

(اِ مص.) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی.

آمیغ

(اِ.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می‌دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ.

آمیغه

(غِ) (اِمص.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت.

آمین

[ ع. ] (شب جم.) کلمه‌ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن!

آن

[ ع. ] (اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک. ج. آنات. ؛ در یک ~ در یک لحظه، در یک دم.

آن

چه (چِ)(ضم. حر.)
۱- چیزی که.
۲- هر چیز.

آن

۱ - پسوند دال بر زمان: بامدادان، ناگاهان.
۲- پسوند دال بر مکان و موطن: گیلان، یونان، ایران، دیلمان.
۳- پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشه فعل: چادردران کردن، راه جامه دران.
۴- پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم ...

آن

(اِ.) از مصطلحات صوفیانه‌است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است.

آن

[ په. ] (ضم.) ضمیر اشاره برای دور. مق این.


دیدگاهتان را بنویسید