دیوان حافظ – ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست
حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی‌ست؟

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او
عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالی‌ست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ هم‌چون شکرش
گر چه در شیوه‌گری هر مژه‌اش قَتّالی‌ست

ای که انگشت‌نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالی‌ست

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالی‌ست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالی‌ست

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکِشد؟
حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی‌ست




  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یشم

(یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگ‌های معدنی گران بها به رنگ‌های سبز تیره و کبود.

دیدگاهتان را بنویسید