دیوان حافظ – لعل سیراب به‌خون‌تشنه‌ لب یار من است

لعل سیراب به‌خون‌تشنه‌ لب یار من است

لعلِ سیرابِ به‌خون‌تشنه‌، لب یار من است
وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر‌، کان سرِ کو
شاهراهی‌ست که منزلگهِ دلدارِ من است

بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا
عشق آن لولیِ سرمست‌، خریدار من است

طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش
فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است

باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران
کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است

شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود
نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است

آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت
یارِ شیرین‌سخنِ نادره‌گفتارِ من است




  دیوان حافظ - سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آخریان

(رِ) (اِ.)
۱- کالا، متاع.
۲- اثاثه خانه.

دیدگاهتان را بنویسید