دیوان حافظ – لعل سیراب به‌خون‌تشنه‌ لب یار من است

لعل سیراب به‌خون‌تشنه‌ لب یار من است

لعلِ سیرابِ به‌خون‌تشنه‌، لب یار من است
وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر‌، کان سرِ کو
شاهراهی‌ست که منزلگهِ دلدارِ من است

بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا
عشق آن لولیِ سرمست‌، خریدار من است

طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش
فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است

باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران
کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است

شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود
نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است

آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت
یارِ شیرین‌سخنِ نادره‌گفتارِ من است




  شاهنامه فردوسی - كشته شدن نوذر به دست افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یازدن

(ز دَ) (مص م.) نک. یازیدن.

یازده

(دَ) [ په. ] (اِ.) عدد اصلی بین ده و دوازده، ۱۱.

یازش

(زِ) (حامص.)
۱- قصد، آهنگ.
۲- نمو، بالیدگی.

یازنده

(زَ د) (ص فا.) قصدکننده، آهنگ - کننده.

یازه

(ز) (اِمص.)
۱- خمیازه.
۲- کشش، لرزه.

یازیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- قصد کردن، دست انداختن به چیزی.
۲- بالیدن، نمو کردن.
۳- خمیازه کشیدن.

یاس

(اِ.) درختچه‌ای زینتی از تیره زیتونیان با گل‌های معطر و سفید.

یاسا

[ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- فرمان و حکم پادشاهی.
۲- قانون و مجازات مغولی.

یاسامه

(مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می‌شد.

یاسج

(س) (اِ.) یاسچ. یاسیج تیر پیکان دار.

یاسر

(س ِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) طرف چپ.
۲- (ص.) قمارباز.

یاسم

(س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین.

یاسمین

(سَ) (اِ.)= یاسمن: گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود.

یاسه

(س) [ تر - مغ. ] (اِ.) نک یاسا.

یاسین

[ ع. ] (اِ.) یس ؛ نام یکی از سوره‌های قرآن.

یاعلی

(عَ) [ ع. ] (ندا.) این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف به کار رود:
۱- هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند. ؛~ گفتن باب دوستی با کسی گشودن.
۲- ...

یاغی

(غِ) [ ع. ] (اِفا.) سرکش، نافرمان.

یاغی گری

(گَ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- دشمنی، عداوت.
۲- سرکشی.

یافتن

(تَ) (مص م.)
۱- پیدا کردن، حاصل کردن.
۲- به دست آوردن.
۳- شناختن.
۴- دیدن، حس کردن.

یافته

(تِ) (اِمف.)
۱- پیدا کرده.
۲- شناخته.
۳- به دست آورده.


دیدگاهتان را بنویسید