دیوان حافظ – قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود

سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم
حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود

آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود




  دیوان حافظ - آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمی‌آید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

انداختن

(اَ تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) افکندن، پرتاب کردن.
۲- چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن.
۳- در جایی منزل کردن.
۴- راندن، طرد کردن.
۵- فرش کردن، گستردن.
۶- مقدّر ساختن.۷ - (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن.
۸- طرح کردن، مطرح ساختن.
۹- (مص ل.) مشورت کردن.
۱۰ - کاستن، کسر کردن.

دیدگاهتان را بنویسید