دیوان حافظ – قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود

سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم
حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود

آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود




  دیوان حافظ - شاهدان گر دلبری زین سان کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از دوست به یادگار دردی دارم
كان درد به هزار درمان ندهم
«مولوی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جهاد

(جِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- کارزار کردن.
۲- جنگیدن در راه حق. ؛ ~ اصغر جنگ با دشمنان دین خدا. ؛ ~ اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی.

جهار

(جِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آشکار کردن.
۲- بلند کردن آواز.
۳- کسی را رویارو و بی حجاب دیدن.
۴- جنگ تن به تن کردن.
۵- آشکارا.

جهاراً

(جِ رَ) [ ع. ] (ق.) آشکارا.

جهارت

(جَ رَ) [ ع. جهاره ] (مص ل.) نک جهار.

جهاز

(جَ یا جِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- ساز و برگ.
۲- اسباب و اثاثیه.
۳- مجموعه اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می‌دهند، جهاز هاضمه.
۴- اثاثیه‌ای که عروس با خود به خانه داماد می‌برد.
۵- پالان شتر.
۶- دستگاه.

جهال

(جُ هّ) [ ع. ] (اِ.) جِ جاهل ؛ نادانان.

جهالت

(جَ لَ) [ ع. جهاله ] (مص ل.) نادان بودن.

جهان

(جَ) [ په. ] (اِ.)
۱- عالم، دنیا.
۲- زمین.

جهان

(جَ یا جِ) (ص فا.) جهنده.

جهان بین

(~.) (اِمر.) کنایه از: چشم، دیده.

جهان نما

(ی) (~. نَ یا نُ یا نِ) (اِمر.) نقشه جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکره شمالی و جنوبی نشان می‌دهد.

جهان وطنی

(~. وَ طَ) (اِمر.) مکتبی که هواداران آن خواهان از میان برداشتن مرزهای ملی و تشکیل یک حکومت جهانی هستند، انترناسیونال.

جهان پهلوان

(~. پَ لَ) (ص مر.) (اِمر.) بزرگترین پهلوان، قهرمان دنیا.

جهان گشا

(ی) (~. گُ) (ص فا.) کشورگیر.

جهان گشایی

(~. گُ) (حامص.) جهانگیری.

جهانبان

(~.) (ص مر.) خداوند.

جهانبانی

(~.) (حامص.) سلطنت، پادشاهی.

جهاندار

(~.) (ص فا.)
۱- پادشاه.
۲- نام یزدان.
۳- صفت برای خداوند.

جهانداری

(~.) (حامص.) سلطنت.

جهاندن

(جَ دَ) (مص م.) خیزاندن، تازاندن.


دیدگاهتان را بنویسید