دیوان حافظ – قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود

سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم
حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود

آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى طهمورث ديوبند سى سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ثالثاً

(لِ ثَ نْ) [ ع. ] بار سوم، سه دیگر.

ثالوث

[ ع. ] (اِ.) آن چه مرکب از سه باشد. ؛~ اقدس اب. ابن. روح القدس (در آیین نصاری).

ثامن

(مِ) [ ع. ] (اِ.) هشتم، هشتمین.

ثانوی

(نَ یّ) [ ع. ] (ص نسب.) دومی، دومین.

ثانویه

(نَ یِّ) [ ع. ثانویه ] (ص نسب.) مؤنث ثانوی.

ثانی

[ ع. ] (اِ.) دوم.

ثانیاً

(یَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- دوم.
۲- بار دوم.

ثانیه

(یِ) [ ع. ] (اِ.) یک شصتم دقیقه.

ثانیه شمار

(~. شُ) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) عقربه کوچک ساعت که ثانیه‌ها را معلوم می‌دارد.

ثاولوجیا

(اِ.) = اثولوجیا:
۱- علم الهی (اخص)، الهیات.
۲- علم کلام.

ثاوی

[ ع. ] (اِفا.)۱ - فرودآینده.
۲- اقامت (دراز) کننده، مقیم.

ثایر

(یِ) [ ع. ثائر ]
۱- (اِفا.) انتقام گیرنده.
۲- (اِ.) خشم.

ثایره

(یِ رِ) [ ع. ثائره ]
۱- (اِفا.) مؤنث ثایر.
۲- (اِ.) هیجان.

ثبات

(ثَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بر جای ماندن، پایدار بودن.
۲- دوام یافتن، پایدار بودن.
۳- (اِمص.) پایداری. ؛ ~ عزم راسخ عزمی، ثابت عزمی. ؛ ~ قدم استقامت، پایداری.

ثبات

(ثَ بّ) [ ع. ] (ص.) ثبت کننده، کارمندی که نامه‌ها را در دفتری مخصوص ثبت می‌کند.

ثبات

(ثُ) (اِ.) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد.

ثبات کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ]
۱- (مص ل.) پایداری کردن، استقامت ورزیدن.
۲- ثابت شدن، پایدار ماندن.
۳- مقاومت کردن.
۴- (اِمص.) پایداری، استقامت.

ثبت

(ثَ بَ) [ ع. ] (ص.) مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد.

ثبت

(ثَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) قرار دادن، بر جای بودن.
۲- (اِمص.) استواری، پایداری.
۳- نوشتن.
۴- (اِ.) حجت، دلیل.
۵- مهر توقیع.
۶- (ص.) مرد معتمد، استوار.
۷- مرد دلاور.
۸- ثابت رأی.
۹- (اِمف.) قرار داده شده.
۱۰ - در حقوق نوشتن قراردادها و مشخصات ...

ثبت اسناد

(~ِ اَ) (اِمر.) اداره‌ای که ثبت معاملات و نقل و انتقال‌های مربوط به املاک و مستغلات را به عهده دارد.


دیدگاهتان را بنویسید