دیوان حافظ – قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود

سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم
حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود

آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود




  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن فريدون از كشته شدن ايرج‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اگر داری ای مرد فرزانه هوش
به تعمیر دل های ویرانه كوش
«صبای كاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هودر

(دَ) (ص.) هر چیز زشت و زبون.

هوده

(د) (اِ.)
۱- درست، حق.
۲- سود، فایده.

هور

۱ - (اِ.) آفتاب، خورشید.
۲- ستاره، بخت، طالع.

هورخش

(رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید.

هورشید

(اِ.) خورشید.

هورقلیا

(قَ) [ عبر. ] (اِ.) درخشش بخار، تشعشع بخار.

هورمزد

(مُ) (اِ.) هُرمز.

هورمون

(هُ مُ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیله غدد مترشحه داخلی ترشح می‌شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد.

هوز

(اِ.) آواز تند و تیز مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برخیزد، آواز (بانگ).

هوز

(هَ وَّ) [ ع. ] (اِ.) دومین کلمه ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز.

هوس

(هَ وَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- میل، آرزو.
۲- شهوت، خواهش نفس.

هوس باز

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) شهوت پرست.

هوش

(اِ)
۱- زیرکی، آگاهی.
۲- عقل، فهم.
۳- جان، روان.

هوش

[ په. ] (اِ.) مرگ، موت.

هوشمند

(مَ) (ص مر.)
۱- باهوش.
۲- عاقل، بخرد.

هوشیار

[ په. ] (ص.) باهوش، خردمند.

هوشیاری

(~.) (حامص.)
۱- دارای هوش.
۲- عاقلی.
۳- آگاهی، بیدار.
۴- زیرکی.

هول

(هُ) (ق.) دست پاچه.

هول

(~.) [ ع. ] (اِ.) هراس، ترس، بیم.

هول

دادن (~. دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن.


دیدگاهتان را بنویسید