دیوان حافظ – قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود

سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم
چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست
خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم
حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود

آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو
که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود




  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب
هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب
«خواجوی کرمانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هنرستان

(هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می‌شود، هنرسرا.

هنرمند

(~. مَ) (ص.) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می‌آفریند.

هنرپیشه

(~. ش) (ص.)۱ - هنرمند.
۲- بازیگر تئاتر یا سینما.

هنرکده

(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می‌شود.

هنری

(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.
۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.
۲- هنرور، هنرمند.

هنوز

(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.

هنگ

(هُ) (اِ.) ذخیره، توشه.

هنگ

(هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- وقار، سنگینی.
۲- قصد، اراده.
۳- معرفت، دانایی.
۴- از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است.

هنگ

(هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش.

هنگار

(هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب.

هنگام

(هِ) (اِ.)
۱- وقت، زمان.
۲- موسم، فصل.
۳- زمان مرگ.

هنگامه

(هِ مِ) (اِ.)
۱- جمعیت مردم.
۲- معرکه.
۳- شور و غوغا، داد و فریاد.

هنگامه جو

(~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.

هنگامه ساختن

(~. تَ) (مص ل.) معرکه گرفتن.

هنگامه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی.

هنگامه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن.

هنگامه گیر

(~.) (اِمر.) معرکه گیر.

هنگفت

(هَ گُ) (ص.)۱ - ستبر، کلفت.
۲- بسیار، فراوان.

هنی

(هَ) [ ع. هنی ء ] (ص.)
۱- گوارا.
۲- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.

هنیز

(هَ) (ق.)
۱- هنوز.
۲- نیز، هم چنین.


دیدگاهتان را بنویسید