دیوان حافظ – غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند

نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده می‌روم و هَمرَهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند

خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند



  شاهنامه فردوسی - نامه گژدهم به نزديك كاوس‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ابد

(اَ بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید. مق ازل.
۲- قدیم، ازلی. ؛حیات ~ زندگی جاوید.

ابداء

( ا ِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آغاز کردن، شروع کردن.
۲- آشکار کردن.

ابداع

(ا ِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع.
۲- شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن.
۳- کند شدن مرکب در رفتار، درماندن.

ابدال

(اَ) [ ع. ] (ص. اِ.)جِ بدل یا بدیل.
۱- نیکان، صالحان، که جهان به برکت وجود ایشان برپاست.
۲- نجیبان، شریفان.

ابدال

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عوض و بدل کردن.
۲- قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی.
۳- یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه.

ابدالدهر

(اَ بَ دُ دَ) [ ع. ] (ق.) تا ابد، به طور همیشگی.

ابدان

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن‌ها، تن‌ها.

ابداً

(اَ بَ دَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- هرگز، هیچ وقت.
۲- به هیچ روی، به هیچ وجه.

ابدی

(اَ بَ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- جاوید، باقی.
۲- نامی از نام‌های خدای تعالی.

ابدیت

(اَ بَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) جاودانی، پایندگی. ج. ابدیات.

ابذاء

( ا ِ) [ ع. ] (مص ل.)ناسزا گفتن، بدگویی.

ابر

( اَ ) (اِ.)
۱- توده عظیم بخار آب، میغ، سحاب.
۲- اسفنج دریایی یا مصنوعی که با آن مثل یک کیسه یا لیف بدن را شستشو دهند؛ ابر حمام.

ابر

(اَ بَ) [ په. ] (اِ.) بالا، مق پایین.

ابر

(~.) (اِ.) آغوش، بر.

ابر

(~.) (حر اض.)
۱- بر، به، با.
۲- بالای، روی.
۳- در.
۴- بر سر.

ابر و باد

(اَ رُ) (اِمر.)
۱- نوعی کاغذ که به شکل خاصی رنگ آمیزی می‌شود و برای زمینه خوشنویسی در خط مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- نوعی موزاییک خاص دوره قاجار که به رنگ سفید و آبی ساخته می‌شد.

ابرآلود

(اَ) (ص مر.) دارای ابر، پر از ابر.

ابراء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بیزار کردن، بری کردن.
۲- شفا دادن.
۳- صرف نظر کردن بستانکار از طلب خویش.
۴- رهانیدن.
۵- تراشیدن قلم.

ابراج

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ برج ؛ برج‌ها، دوازده برج منطقه البروج.
۲- کوشک و قلعه.

ابرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ بر؛ نیکان، نیکوکاران.


دیدگاهتان را بنویسید