دیوان حافظ – غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند

نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده می‌روم و هَمرَهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند

خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند



  دیوان حافظ - زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک نورد

(~. نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال.

یک هزارم

(یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک.

یک هشتم

(یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری) یک جزء از هشت، هشت یکم.

یک هفتادم

(یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک.

یک هوا

(یِ یا یَ. هَ)
۱- (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند.
۲- (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازه کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است.

یک وجبی

(~. وَ جَ) (ص نسب.) (عا.)
۱- به قدر یک وجب.
۲- بسیار کوتاه قد.

یک ور

(~. وَ) (ق مر.) (عا.)
۱- یک سو، یک طرف.
۲- کج، متمایل.

یک وری

(~. وَ) (ص نسب.) یک طرفی، متمایل به یک جهت.

یک پهلو

(~. پَ)
۱- (ص.) (عا.) لجوج، یک دنده.
۲- (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن.

یک چند

(~. چَ) (ق.) مدتی، روزگاری.

یک کاره

(~. رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی.

یک کاسه

(~. س)(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی.

یک کلمه

(~. کَ لِ مِ) [ فا - ع. ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.

یک گره

(~. گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد.

یکان

(~.)
۱- (ق.) یک یک.
۲- (ص.) یگانه، تک، منفرد.

یکایک

(~. ~.) (ق.) یک یک، یکی پس از دیگری.

یکبار

(~.) (ق.)
۱- یک دفعه، مقابل دو بار.
۲- بی خبر، غفلتاً.

یکبار مصرف

(~. مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژه مصرف کردن برای یک نوبت.

یکباره

(~. رِ) (ق.)
۱- یک دفعه، یکبار.
۲- ناگهان.
۳- به کلی، تمامی، همه.

یکبارگی

(~. رِ) (حامص.)
۱- ناگهانی.
۲- همگی، همه.


دیدگاهتان را بنویسید