دیوان حافظ – عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت




  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با پدرش
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست
جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

چای

(اِ.) مأخوذ از چینی، درختی است کوچک دارای برگ‌های سبز و دندانه دار. گل‌هایش سفید و معطر در جاهای معتدل و مرطوب می‌روید. برگ‌هایش را هر سال می‌چینند و در ماشین‌های مخصوص تخمیر و خشک می‌کنند و سپس آن را دم کرده و مصرف می‌کنند. ؛ ~ قندپهلو (دیشلمه) چایی که آن را شیرین نکرده‌اند و با حبه قند نوشیده می‌شود. ؛ ~ فوری پودری که با حل کردن در آب جوش به صورت چای آماده درآید. ؛ ~کیسه‌ای خرده چای خشک که درون کیسه نازک کوچکی جای دارد و برای استفاده آن را در آب جوش اندازند.

دیدگاهتان را بنویسید