دیوان حافظ – عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد




  دیوان حافظ - شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر
کان جا ز خوردنی ها غیر از قسم نباشد
«بیدل دهلوی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آیین بندی

(بَ) (حامص.)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی.

دیدگاهتان را بنویسید