دیوان حافظ – عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد




  شاهنامه فردوسی - رفتن فريدون به جنگ ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر می‌بریم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یک ور

(~. وَ) (ق مر.) (عا.)
۱- یک سو، یک طرف.
۲- کج، متمایل.

دیدگاهتان را بنویسید