دیوان حافظ – عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد




  دیوان حافظ - آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نه سرانجامی و نه آرامی
مرغ بی آشیانه را مانم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گریز زدن

(~. زَ دَ)(مص ل.)۱ - هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
۲- فرار کردن.

دیدگاهتان را بنویسید