دیوان حافظ – طایر دولت اگر باز گذاری بکند

طایر دولت اگر باز گذاری بکند

طایرِ دولت اگر باز گذاری بِکُنَد
یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد

دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد
بخورَد خونی و تدبیرِ نثاری بکُند

دوش گفتم بکُند لعلِ لبش چارهٔ من
هاتفِ غیب ندا داد که «آری بکُند»

کس نیارَد برِ او دَم زنَد از قصّهٔ ما
مگرش بادِ صبا گوش، گذاری بکُند

داده‌ام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکُند

شهر خالی‌ست ز عُشّاق بُوَد کز طَرَفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند

کو کریمی که ز بَزمِ طربش غم‌زده‌ای
جرعه‌ای دَرکِشد و دفعِ خُماری بکند

یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب
بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟

حافظا گر نَرَوی از دَرِ او، هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کِناری بکند


  شاهنامه فردوسی - جنگ نوذر با افراسياب سديگر بار
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عمریست تا به راه غمت رو نهاده‌ایم
روی و ریای خلق به یک سو نهاده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاست

(س) [ فر. ] (اِ.) محفظه کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (فره).

کاستن

(سْ تَ) (مص ل.) کم کردن.

کاستی

(حامص.)۱ - نقصان، کم شدگی.
۲- کم - خردی، نادانی.

کاسد

(س) [ ع. ] (ص.) ناروا، بی رونق.

کاسر

(س) [ ع. ] (اِفا.) شکننده.

کاسر

(سَ) (اِ.) یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی.

کاسل

(س) [ ع. ] (اِفا.) سست و کاهل.

کاسمو

(اِ.) موی خوک، موی زبر و خشن.

کاسنی

(اِ.) گیاهی است علفی و پایا از تیره مرکبان که در حقیقت سردسته این تیره‌است. دارای ساقه خشن و برگ‌های تلخ مزه و پوشیده از کرک. گل‌های آبی و گاه سفید و قرمز دارد. برگ‌های این گیاه در تداوی بیماران ...

کاسه

(س) [ ازع. ] (اِ.)
۱- پیاله، ظرف.
۲- کوس.
۳- بیرونی ترین پوشش گل. ؛~ی داغ تر از آش کنایه از: واسطه‌ای که از صاحب حق بیشتر جوش می‌زند. ؛~ ای زیر نیم ~بودن کنایه از: ...

کاسه بازی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسه چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه‌ها بر پشت گذارند و به تحریک سرین آن را جنبانند ...

کاسه بند

(~. بَ)
۱- (ص فا.) آن که ظروف شیشه‌ای و چینی و چوبی شکسته را بند می‌زند.
۲- (اِمر.) آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می‌بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می‌دادند. ...

کاسه بند کردن

(~ ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) تملق گفتن، چاپلوسی کردن.
۲- طمع داشتن.

کاسه سیاه

(~.) (ص مر.) بخیل، خسیس.

کاسه شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- کوژ شدن، خمیده گشتن.
۲- کنایه از: کوشیدن، تلاش کردن.

کاسه لیس

(~.) (ص فا.) چاپلوس، متملق.

کاسه نبات

(~. نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کرده‌اند و معمولاً جزئی از وسایل سفره عقد است.

کاسه نمد

(~. نَ مَ) (اِ.) هر یک از واشرهای لاستیکی گرد در اندازه‌های مختلف که در موتور برای پیشگیری از نفوذ روغن به بیرون به کار می‌رود.

کاسه پشت

(~. پُ) (اِ.)
۱- لاک پشت، سنگ پشت.
۲- کنایه از: آسمان، فلک.

کاسه کوزه

(~. زِ) (اِ.)
۱- مجموعه ظرف‌های خانه.
۲- مجموعه اثاث و اسباب کار کسی.


دیدگاهتان را بنویسید