دیوان حافظ – صوفی بیا که آینه صافیست جام را

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را

در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى نوذر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کیله

(کَ لَ یا لِ) [ ع. کیله ] (اِ.)
۱- پیمانه.
۲- در فارسی پیمانه‌ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند.

کیلو

[ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می‌رود: کیلوگرم، کیلومتر.

کیلوس

[ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس.

کیلومتر

(مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل ۱۰۰۰ متر. ؛ ~ مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع.

کیلوگرم

(گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است.

کیلکا

(کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیره شُک ماهیان.

کیمال

(کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند.

کیماک

(اِ.) قیماق، سرشیر.

کیماک

(اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می‌بندند.

کیمخت

(مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری.

کیموس

[ معر. ] (اِ.)
۱- مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج. (ع.) کیموسات.
۲- استحاله طعام است در معده - - بعد از هضم ...

کیمونو

(مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین‌های گشاد و کمربند پارچه‌ای که به عنوان لباس رو می‌پوشند.

کیمیا

[ یو. ]
۱- (اِ.) ماده‌ای که به عقیده قدما می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.
۲- مکر و حیله.
۳- (کن.) عشق، عاشقی.
۴- (ص.) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی.
۵- در تصوف نظر پیرو مرشد کامل.

کیمیاگر

(گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد.

کین

(اِمص.) عداوت، دشمنی.

کین ایرج

(رَ) (اِمر.) = کینه ایرج: نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد.

کین توزی

(حامص.) دشمنی، انتقام جویی.

کین خواستن

(خا تَ) (مص م.)انتقام جُستن.

کین خواهی

(خا) (حامص.) انتقام جویی.

کین سیاوش

(وُ) (اِمر.) = کینه سیاوش: نام لحن بیستم از سی لحن باربد.


دیدگاهتان را بنویسید