دیوان حافظ – صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست





  دیوان حافظ - خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گل

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ‌های تغییر شکل یافته به وجود آمده‌است. گل ممکن است سلول‌های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول‌های یک جنس (نر و یا ماده) را دربرداشته باشد. اکثر گل‌ها دارای رنگ‌های مختلف و بوی مطبوع می‌باشند و زیبایی خاصی دارند و از این جهت به عنوان زینت نگه داری می‌شوند.
۲- به طور عام هر گیاه علفی گل دار.
۳- غنچه وا شده، غنچه شکفته.
۴- مطلق گُل سرخ.
۵- اخگر، شعله.
۶- خوب، دوست داشتنی.
۷- محبوب، معشوق.
۸- هر چیز زیبا و محبوب.
۹- نوایی است از موسیقی قدیم.
۱۰ - قسمت مرکزی هندوانه که خوش خوراک تر است.
۱۱ - چهره سرخ و خوش آب و رنگ.
۱۲ - اشکال هندسی شش گوشه و هشت گوشه و ده گوشه و دوازده گوشه و غیره که در خاتم سازی به کار می‌رود. ؛~ از ~ کسی شکفتن چهره کسی از شادی درخشیدن. ؛ ~ سرسبد کنایه از: نمونه اعلاء، نمونه بهترین. ؛~کاشتن کنایه از: هنرنمایی کردن، کار نظرگیری انجام دادن.

دیدگاهتان را بنویسید