دیوان حافظ – صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست





  دیوان حافظ - کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

البسه

(اَ بِ س ِ) [ ع. البسه ] (اِ.) جِ لباس.

التباس

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱ - درهم آمیختن.
۲- پوشیده شدن کار بر کسی.
۳- درهم آمیختگی.

التثام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) دهان بند بستن، لثام بستن.

التجاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پناه بردن، پناه جستن.
۲- (اِ.) پناه.

التجاج

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- درهم شدن آوازها.
۲- درهم شدن امواج دریا.

التحاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) ریش برآوردن، لحیه پیدا کردن.

التحاد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) از دین برگشتن، ملحد شدن.

التحاق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) در رسیدن، پیوستن.

التحام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) به هم پیوستن، به هم چسبیدن، جوش خوردن (زخم یا چیز دیگر).

التذاذ

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) لذت بردن.

التزام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) همراه بودن، همراهی کردن.۲ - (مص م.) ملزم شدن به امری. ج. التزامات.

التزام نمودن

(~. نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) به گردن افتادن.

التصاق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) چسبیدن، پیوستن.
۲- (اِمص.) پیوستگی، چسبندگی.

التفات

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بازنگریستن، روی کردن.
۲- (اِمص.) مهربانی، لطف.
۳- توجه.

التفاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) درهم پیچیدن، درهم شدن، تو در تو شدن.

التقاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- دیدار کردن، یکدیگر را دیدن.
۲- پیوستن.

التقاط

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- برچیدن، برگرفتن.
۲- مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن.

التقاطی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) گردآوری و پیوند غیراصولی چندین مجموعه ایدئولوژیکی و نظریه‌های نامتجانس.

التقام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) فرو بردن، اوباردن، به دم در کشیدن.

التماس

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) جستجو کردن، خواستن.
۲- (اِمص.) خواهش، در - خواست.


دیدگاهتان را بنویسید