دیوان حافظ – صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد

شاهِ تُرکان، سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاوشش باد

گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد

چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد

نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

به غلامیِ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد




  شاهنامه فردوسی - پادشاهی كيومرث
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آبرود

(اِمر.)
۱- سنبل.
۲- نیلوفر.

آبرون

(اِ.) گل همیشه بهار.

آبریز

(اِمر.)۱ - فاضلاب.
۲- مستراح.
۳- آفتابه.
۴- دلو.

آبریزگان

(زَ) [ په. ] (اِمر.)
۱- عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر - سیزدهمین روز از ماه تیر - برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می‌پاشیدند.
۲- نوعی غذا.

آبزن

(زَ)
۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می‌ریختند و بیمار را در آن می‌گذاشتند.
۲- وان.
۳- (اِفا.) آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد.

آبزه

(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود.

آبزی

(اِفا.) جانوری که در آب زندگی می‌کند.

آبسال

(اِمر.) بهار، آبسالان.

آبسالان

(اِمر.) بهاران، فصل کار.

آبست

(بَ) (اِ.) نک آبسته.

آبست

(~.) (اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات.

آبست

(بِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبستره

(بِ تِ رِ) [ فر. ] (ص.)
۱- ویژگی شیوه‌ای که در آن سعی می‌شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد.
۲- ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ...

آبستن

(بِ تَ) (ص.) = آبستان:
۱- حامله، باردار.
۲- پنهان، پوشیده. ؛~شب ~ است (کن.) وقوع حوادث تازه محتمل است.

آبستن کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) حامله کردن، باردار کردن.

آبسته

(بِ تِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبسته

(بَ تِ) (اِ.) زمین آماده برای کاشت.

آبسه

(س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه‌ای از بدن، دمل.

آبسوار

(سَ) (اِمر.) حباب.

آبسکون

(بِ)(اِ.) نام دریای خزر و جزیره‌ای در آن.


دیدگاهتان را بنویسید