دیوان حافظ – صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد

شاهِ تُرکان، سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاوشش باد

گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد

چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد

نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

به غلامیِ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد




  شاهنامه فردوسی - آگه شدن منوچهر از كار سام و زال زر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بااطلاع

(اِ طِّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطلع، آگاه.

باانصاف

(اِ) [ فا - ع. ] (ص مر.) منصف، عادل.

باانضباط

(اِ ض ِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- منضبط، مرتب.
۲- کسی که کاملاً مقررات نظام را مراعات کند. مق بی انضباط.

بااهمیت

(اَ هَ مّ یَّ) [ فا - ع. ] (ص مر.) ارجمند، باارزش. مق بی اهمیت.

باایمان

[ فا - ع. ] (ص مر.) مؤمن، باعقیده. مق بی ایمان.

باب

( اِ.) = بابا. بابو: پدر.

باب

(ص.)
۱- درخور، شایسته، لایق.
۲- مرسوم، معمول. ؛ ~ طبع مطابق طبع. ؛ ~ دندان هر چیز موافق با ذوق، غذای مطابق سلیقه.

باب

[ ع. ] (اِ.)۱ - در، دروازه.
۲- بخشی از کتاب.
۳- تنگه میان دو خشکی.
۴- واحدی برای شمارش خانه و مغازه.
۵- قسم، گونه.
۶- باره، خصوص: در باب فلانی.
۷- بارگاه سلطان.

باب الحوائج

(بُ لْ حَ ئِ) [ ع. ] (ص مر.)
۱- آستانه رفع حاجت‌ها.
۲- لقب حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم شیعیان.
۳- لقب حضرت عباس ابن علی برادر امام حسین (ع).

باب دندان

(بِ دَ) (ص مر.) چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید.

باب شدن

(شُ دَ) (مص ل.) مد شدن، معمول شدن.

بابا

( اِ.)
۱- پدر.
۲- پدربزرگ.
۳- عنوانی برای عارفان و حکیمان: باباافضل، باباطاهر.
۴- شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه).

باباآدم

(دَ) (اِمر.) گیاه علفی پایا از تیره مرکبان با برگ‌های پهن.

بابابزرگ

(بُ زُ) (اِمر.) پدربزرگ، نیا.

باباشمل

(شَ مَ) (ص. اِ.)
۱- کنایه از: شخص درشت اندام و دارای رفتار خشن و بی ادبانه.
۲- لوطی، جاهل.

باباغوری

(اِمر.) (عا.)
۱- نوعی کوری که چشم ورم کرده، بزرگ تر از حد معمول می‌شود.
۲- نوعی مهره گرد سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند.

بابانوئل

(ئِ) [ فر. ] (اِمر.) کسی که خود را در شب عی د میلاد مسیح به صورت پیرمردی سپید موی با جامه و شب کلاه سرخ درمی آورد و لباس نو و شیرینی و اسباب بازی برای کودکان می‌آورد.

بابانوروز

(نُ) (اِمر.) در اصطلاح کودکان، پیری که به شب نوروز (شب اول سال) جامه نو و شیرینی و بازیچه برای کودکان آرد. نظیر بابانوئل مسیحیان.

باباکرم

(کَ رَ) [ فا - ع. ] (اِ.) نوعی رقص ایرانی.

بابت

(بَ) [ ع. بابه ] ( اِ.)
۱- شایسته، سزاوار، درخور.
۲- از باب، در عوض، درخصوص.
۳- هم طراز، نظیر.


دیدگاهتان را بنویسید