دیوان حافظ – صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد

شاهِ تُرکان، سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاوشش باد

گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد

چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد

نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

به غلامیِ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد




  دیوان حافظ - روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرد برآوردن

(گَ. بَ وَ دَ) (مص م.) نیست و نابود کردن.

گرد برانگیختن

(~. بَ. اَ تَ) (مص م.) نک گرد برآوردن.

گرد برخاستن

(~. بَ تَ) (مص ل.)
۱- گرد بلند شدن، غبار برآمدن.
۲- به نهایت ویران شدن.

گرد سر کسی گردیدن

(~ِ سَ رِ کَ. گَ دَ) (مص م.) قربان و صدقه آن شدن.

گرد و خاک کردن

(گَ دُ. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن.

گرد و قلنبه

(گِ دُ. قُ لُ بِ) (ص مر.) کوتاه و چاق.

گرد پیری

(~ِ) (ص مر.) (عا.) کنایه از: سفید شدن مو.

گرد چیزی برآمدن

(گِ دِ. بَ. مَ) (مص ل.) از عهده آن چیز برآمدن.

گرد کار برآمدن

(گِ دِ. بَ مَ دَ) (مص ل.) مقدمات انجام کاری را فراهم کردن.

گرد کردن

(گِ. کَ دَ) (مص م.)
۱- جمع کردن، فراهم آوردن.
۲- سر راست کردن، روُند کردن.

گرد گرفتن

(گَ. گِ رِ تَ)
۱- (مص م.)خاکروبی کردن.
۲- (مص ل.) خاک آلود شدن.

گردآوری

(~. وَ) (حامص.) جمع آوری، گرد آوردن.

گرداب

(گِ) (اِمر.) جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می‌چرخد و به قعر فرو می‌رود.

گرداس

(گُ) (ص.) ستمگر، ظالم.

گردافشانی

(گَ. اَ) (حامص.)۱ - غبار افشاندن.
۲- در گیاه شناسی عبارت از دوره‌ای است که دانه گرده از بساک خارج شده و برای رشد و نمو خود روی کلاله مناسبی قرار گیرد. گردافشانی به دو طریق مستقیم و غیرمستقیم صورت ...

گرداله

(گِ لِ) (اِمر.)
۱- خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می‌کردند.
۲- قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ.

گردالی

(گِ) (ص مر.) (عا.) گرد، مدور.

گردان

(گُ) (اِ.)
۱- پهلوانان.
۲- یک سوم هَنگ، سه گروهان.

گردان

(گَ)(ص فا.)۱ - چرخنده، دوار، متحرک.
۲- متغیر، متحول.

گرداندن

(گَ دَ) (مص م.)
۱- تغییر دادن، دگرگون کردن، چرخاندن.
۲- به گردش درآوردن و تعارف کردن.
۳- تغییر جهت دادن، برگرداندن.
۴- اداره کردن.


دیدگاهتان را بنویسید