دیوان حافظ – صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد

شاهِ تُرکان، سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاوشش باد

گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد

چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد

نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

به غلامیِ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى فريدون پانصد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

طبعی به هم رسان که بسازی عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
«کلیم کاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کباده

(کَ بّ دِ) (اِ.) یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می‌دهند.

کباده کش

(~. کِ) (ص فا.) آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند.

کباده کشیدن

(~. کِ دَ) (مص ل.)
۱- کشیدن کمان (کباده).
۲- ورزشکار تنه کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می‌برد و طوری حرکت می‌دهد که دست‌ها از آرنج تا مچ به طور ...

کبار

(کِ) [ ع. ] (ص.) جِ کبیر؛ بزرگان، اعیان، اشراف.

کبار

(کَ) (اِ.) = کباره. کواره: سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند.

کباره

(کِ رِ یا رَ) (اِ.) نک کواره.

کبال

(کَ) (اِ.) ریسمانی که از لیف خرما تابیده شده باشد.

کبالت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و مایل به قرمز، سخت و شکننده.

کبایر

(کَ یِ) [ ع. کبائر ] (ص.) جِ کبیره ؛ گناهان بزرگ.

کبت

(کَ) (اِ.) زنبور عسل.

کبتر

(کَ تَ) (اِ.) کبوتر، کفتر.

کبد

(کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده‌ای که با آن لحیم کنند، لحام.

کبد

(کَ بِ) [ ع. ] (اِ.) جگر، جگر سیاه.

کبر

(کِ بَ) [ ع. ] (اِمص.) پیری، سالخوردگی.

کبر

(کِ) [ ع. ] (اِمص.) تکبر، خودبینی، نخوت.

کبر

(کَ) [ معر. ] (اِ.) خفتان، لباس جنگ.

کبر

(کَ بِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از رده دو لپه‌ای‌های جدا گلبرگ که سردسته تیره‌ای به نام کبرها می‌باشد. بوته‌های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می‌باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید.

کبرا

(کُ) [ ع. ] (اِ.) نوعی مار سمّی از تیره کفچه ماران بومی افریقا و آسیا، مار عینکی.

کبراء

(کُ بَ) [ ع. ] (ص.) جِ کبیر. بزرگان.

کبره

(کَ بَ رِ) (اِ.) سفت شدن پوستِ بعضی از قسمت‌های بدن.


دیدگاهتان را بنویسید