دیوان حافظ – صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دِیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا

چه نسبت است به‌ رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وَعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا

ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مُرده کجا شمعِ آفتاب کجا

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ رَوی ای دل بدین شتاب کجا

بِشُد! که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟
  دیوان حافظ - خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تبریز

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بیرون آوردن، آشکار کردن، پیشی گرفتن.
۲- (اِ.) نام مرکز استان آذربایجان شرقی.

تبریزی

(~.) (ص نسب.)
۱- اهل تبریز.
۲- (اِ.) درختی شبه صنوبر با تنه راست و بلند که رنگ پوست و چوبش سفید می‌باشد و بلندی اش تا ۲۰ متر می‌رسد.

تبریک

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) شادباش گفتن.
۲- (اِمص.) شادباش، تهنیت.

تبست

(تَ بَ)(ص.) تباه و ضایع، از کار افتاده.

تبسط

(تَ بَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- پهناور شدن.
۲- گستردگی.
۳- گردش، تفرج.
۴- گستاخی، بی پروایی.

تبسم

(تَ بَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) لبخند زدن.

تبسیدن

(تَ دَ) (مص ل.) گرم شدن.

تبش

(تَ بِ) (اِمص.)
۱- گرمی، حرارت.
۲- تابش، فروغ.

تبشی

(تَ) (اِ.) سینی، طَبَق فلزی.

تبشیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) بشارت دادن، مژده آوردن.

تبصبص

(تَ بَ صْ بُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دم جنبانیدن.
۲- (اِمص.) چاپلوسی.

تبصر

(تَ بَ صُّ) [ ع. ] (مص ل.) بینا شدن، شناسا گردیدن.

تبصره

(تَ ص ِ رِ) [ ع. تبصره ]
۱- (مص م.) بینا گردانیدن.
۲- پند گرفتن.
۳- (اِمص.) توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می‌شود.

تبصیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) بینا کردن، شناسا گردانیدن.

تبطر

(تَ بَ طُّ) [ ع. ] (مص ل.) سرکشی کردن، سرمستی کردن.

تبطل

(تَ بَ طُّ) [ ع. ] (اِمص.)کاهلی، بیکارگی.

تبطل

(~.) [ ع. ] (مص ل.) شجاع و دلیر شدن.

تبطیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.) باطل کردن، باطل ساختن.

تبطین

(تَ) [ ع. ] (مص م.) آستر کردن جامه را.

تبع

(تُ بَّ) [ ع. ] (اِ.) عنوان پادشاهان یمن ؛ ج. تبابعه.


دیدگاهتان را بنویسید