دیوان حافظ – صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دِیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا

چه نسبت است به‌ رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وَعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا

ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مُرده کجا شمعِ آفتاب کجا

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ رَوی ای دل بدین شتاب کجا

بِشُد! که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟
  دیوان حافظ - ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

برآورد کردن

(~. وُ کَ دَ) (مص م.) تخمین زدن.

برآوردن

(~. وَ دَ) (مص م.)
۱- بلند کردن، بالا بردن.
۲- اجابت کردن، انجام دادن.
۳- پروردن.

برآورده

(~. وَ دِ)(ص مف.)۱ - پرورش داده، برکشیده.
۲- اجابت شده.

برائت

(بَ ئَ) [ ع. براءه ]
۱- (مص ل.)پاک شدن از عیب و تهمت، تبرئه شدن.
۲- خلاص شدن از قرض و دین، رها شدن.
۳- (اِ.) اجازه.
۴- حواله.
۵- (اِمص.) رهایی، خلاصی.
۶- بیزاری، دوری.
۷- پاکی.

برابر

(بَ بَ) (ص مر.)
۱- هم وزن، هم سنگ.
۲- مطابق، معادل.
۳- مساوی.

برابری

جستن (~. جُ تَ) (مص ل.) مقابله کردن.

برابری کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)
۱- مطابقت داشتن.
۲- مقابله کردن.

برات

(بَ) (اِ.) نوشته‌ای است که به موجب آن دریافت یا پرداخت پول را به دیگری واگذار کنند.

برات شدن

(~. شُ دَ)(مص ل.) به دل خطور کردن.

برادر

(بَ دَ) [ په. ] (اِ.) پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو ب ا شخص مشترک باشد.

برادر اندر

(~. اَ دَ) (اِمر.) برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشند.

برادر خوانده

(~. خا دِ) (اِمر.) مردی که او را به اخوت برگزیده باشند.

براده

(بُ دِ) [ ع. براده ] (اِ.) خرده ریز از چوب یا فلز که به هنگام تراشیدن یا بریدن بر جای می‌ماند؛ سوده.

براری

(بَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بری ؛ صحراها، خشکی‌ها.

براز

(بَ) (اِ.) گُوِه، تکه چوبی که هنگام شکافتن چوب دیگر، در میان شکاف می‌گذارند. گاز و بغاز هم گویند.

براز

(بُ) [ ع. ] (اِ.) سرگین، مدفوع آدمی.

برازنده

(بَ زَ دَ) (ص فا.) شایسته، زیبنده.

برازندگی

(بَ زَ دِ)(حامص.)شایستگی، لیاقت.

برازیدن

(بَ دَ) (مص ل.) سزاوار بودن، شایسته بودن.

براستا

(بِ) (حراض. مر.) = براستای: در حق، درباره، درباب.


دیدگاهتان را بنویسید