دیوان حافظ – صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دِیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا

چه نسبت است به‌ رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وَعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا

ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مُرده کجا شمعِ آفتاب کجا

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ رَوی ای دل بدین شتاب کجا

بِشُد! که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟
  شاهنامه فردوسی - داستان دقیقی سخن سرای
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اشفاق

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- مهربانی کردن.
۲- ترسیدن.

اشق

(اَ شَ) [ ع. ] (ص تف.) دشوارتر، مشکل تر.

اشقر

(اَ قَ) [ ع. ] (ص.)
۱- سرخ موی.
۲- اسبی که یال و دم آن سرخ باشد.

اشقی

(اَ قا) [ ع. ] (ص تف.) بدبخت تر، دل سخت تر.

اشقیاء

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شقی ؛ سیه روزان، بدبختان.

اشل

(اَ شَ) [ ع. ] (ص.) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد.

اشل

(اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق، پایه، رتبه. (فره).
۲- رابطه میان اندازه واقعی چیزی با اندازه نقشه و نمودار آن، مقیاس. (فره).

اشم

(اَ شَ مّ) [ ع. ] (ص.) مرد خودپسند، خودبین.

اشمئزاز

(اِ مِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بیزاری، نفرت داشتن.
۲- (اِمص.) اکراه، نفرت.

اشمام

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بویانیدن.
۲- بو کردن.

اشمل

(اَ مَ) [ ع. ] (ص تف.) شامل تر، فراگیرنده تر، ر سنده تر.

اشن

(~.) (ص.) نورس (خربزه و مانند آن) نوباوه.

اشن

(اَ شَ) (اِ.) جامه وارو، جامه‌ای که وارو به تن کرده باشند.

اشنا

(~.) (اِ.) = آشنا:
۱- (اِ.) شنا، شناوری، آب ورزی.
۲- (ص فا.) شنا کننده، شناگر.

اشنا

(اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه.

اشنع

(اَ نَ) [ ع. ] (ص تف.) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال.

اشنو

( اُ ) (اِ.) نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان) نامیده شده‌است.

اشنوسه

(اُ س ِ) (اِمص.) عطسه.

اشهاد

(اِ) (مص م.)
۱- گواه گرفتن. گواه گردانیدن، گواه آوردن.
۲- در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغه طلاق.

اشهب

(اَ هَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سیاه و سپید، خاکستری رنگ.
۲- اسب خاکستری.


دیدگاهتان را بنویسید