دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمی‌افتد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تیریز

(تِ) (اِ.)
۱- چاک جامه.
۲- بال و پر مرغان.
۳- شاخ جامه.

تیز

(اِ.) باد صداداری که از مقعد خارج شود.

تیز

[ په. ] (ص.)
۱- بُرنده.
۲- هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل.
۳- هوشیار، مراقب.۴ - (ق.) (عا.)سریع، فوری.

تیز

(ق. ص.)۱ - تندخو، بدخو.۲ - زرد، بی رنگ.

تیز کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- برنده کردن.
۲- خشمگین کردن.

تیزاب

(اِمر.) اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو. همه فلزات غیر از طلا را آب می‌کند. اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می‌شود که طلا را هم آب می‌کند.

تیزبین

(ص فا.) دقیق، کنجکاو.

تیزتاو

(ص مر.) تندخو، بدخو.

تیزدست

(دَ) (ص مر.) ماهر، استاد.

تیزدندان

(دَ)(ص مر.)کنایه از: آزمند، حریص.

تیزر

(زِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی‌های جذاب کالا یا برنامه‌ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی. (فره).
۲- صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه ...

تیزمغز

(مَ) (ص مر.) برّنده، تندخو.

تیزنا

(اِمر.) لبه تیز تیغ.

تیزهوش

(ص مر.) هوشیار، هوشمند.

تیزویر

(حامص.) تیزهوش، هوشیار.

تیزپا

(ص مر.) چابک.

تیس

(تَ) [ ع. ] (اِ.) بز نر.

تیسر

(تَ یَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) آسان شدن.

تیسیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) آسان کردن، سهل کردن.

تیشتر

(تَ) (اِ.) نک تُشتر.


دیدگاهتان را بنویسید