دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  شاهنامه فردوسی - پرسيدن فريدون نژاد خود را از مادر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تاغ

(اِ.) تخم مرغ.

تافتان

(اِ.) = تافتون: نوعی نان نسبتاً نازک و پهن که بر دیواره تنور پخته می‌شود.

تافتن

(تَ) (مص م.)
۱- پیچیدن، تاب دادن.
۲- سرپیچی کردن.
۳- درخشیدن.
۴- تاب آوردن.
۵- گراییدن، روی آوردن.

تافتن

(~.) [ په. ] (مص ل.)
۱- برافروختن، روشن شدن.
۲- گرم گردیدن.

تافته

(تِ) (ص مف.)
۱- برافروخته، روشن شده.
۲- گداخته، گرم شده.
۳- آسیب دیده، کوفته.
۴- رنجیده، آزرده.
۵- پیچیده شده، تاب داده.

تافته

(~.) (اِ.) نوعی پارچه ابریشمی.

تافشک

(فَ) (اِ.) موریانه.

تاق

(اِ.) نک تاغ.

تاقدیس

(اِمر.) = طاقدیس:
۱- مانند تاق، به شکل تاق.
۲- در دانش زمین شناسی به چین - خوردگی‌های تاق مانند زمین گفته می‌شود.
۳- تخت تاقدیس، نام تخت خسروپرویز که از عجایب زمان وی شمرده می‌شد.

تال

(اِ.) نک تار.

تال

(اِ.) طبق فلزی.

تالاب

(اِ.) آبگیر، استخر، برکه.

تالار

(اِ.) اتاق بزرگ، سالن.

تالاسمی

(س ِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری خونی ارثی خطرناکی که باعث ناهنجاری‌هایی در هموگولوبین گلبول قرمز می‌شود و در نتیجه عامل کم خونی می‌گردد.

تالاموس

[ فر. ] (اِ.) هر یک از دو توده خاکستری که در طرفین بطن سوم مغز قرار دارد و بخشی از دیواره جانبی حفره بطن سوم را تشکیل می‌دهد، نَهَنج. (فره).

تالان

[ مغ. ] (اِ.) تاراج.

تالان

[ فر. ] (اِ.) واحد وزنی در یونان قدیم.

تالانک

(نَ) (اِ.) شَلیل.

تالی

[ ع. ] (اِفا. ص.)
۱- از پی رونده.
۲- دنبال، دوّم.

تالیه

(یِ) [ ع. تالیه ] (ص.) مؤنث تالی. ج. توالی.


دیدگاهتان را بنویسید