دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  شاهنامه فردوسی - پيروزى فريدون بر ضحاك و دست يافتن بر گنجهاى آن
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من غلام هندوی آن سرو آزادم که او
بر سمن بنوشت خطی، از پی تحریر ما
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تأکید

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- استوار کردن.
۲- عهد یا کلام خود را محکم کردن.

تأیید

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نیرو دادن، کمک کردن، توفیق دادن.
۲- (اِمص.) توفیق.
۳- درست دانستن یا مناسب تشخیص دادن سخن یا عملی.

تأییدیه

(تَ یِ یا یَ) [ ع. ] (اِ.) نوشته‌ای که در آن درستی مطلبی یا صلاحیت کسی در موردی تأیید شده باشد.

تئاتر

(تَ) [ فر. ] (اِ.) = تیاتر. تآتر:
۱- اجرای زنده نمایشنامه.
۲- ساختمان یا تالاری که در آن نمایش اجرا شود، نمایش سرا. (فره).

تئوری

(تِ ئُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- علم نظری، فرضیه.
۲- مجموعه معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می‌کند، نظریه (فره).

تئوریسین

(تِ ئُ یَ) [ فر. ] (اِ.) کسی که درباره مسائل اجتماعی یا سیاسی یا علمی نظریه‌های جدید ارائه دهد، نظریه پرداز (فره).

تئوریک

(تِ ئُ) [ فر. ] (ص نسب.) مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری. (فره).

تئوکراسی

(تِ ئُ کِ) [ فر. ] (اِمر.) دولتی که از اختلاط قدرت‌های دینی و سیاسی به وجود آید؛ حکومت دینی ؛ مانند حکومت امویان و عباسیان.

تا

[ په. ] (حر رب.) به معانی:
۱- اگر، مگر.
۲- همین که، بی درنگ.
۳- عاقبت.
۴- زنهار، مبادا.

تا

[ په. ] (اِ.) مثل، مانند.

تا

[ په. ] (اِ.) تخته، ورق، طاق، طاقه.

تا

[ په. ] (حر اض.) به معنی نهایت و انتها.

تا

[ په. ] (اِ.)
۱- خمیدگی کاغذ و پارچه، شکن.
۲- لا، ورق.
۳- فرد، یک، نقیض جفت.۴ - لنگه چیزی، نیمه بار.

تا

(اِ.)
۱- تار، مو.
۲- تار، سیم.

تا

[ په. ] (اِ.) عدد، شمار.

تا شدن

(شُ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- دولا شدن.
۲- چین برداشتن.

تا کردن

(کَ دَ) (مص م.) (عا.) رفتار کردن.

تاب

۱ - (اِ.) حرارت، گرمی.
۲- فروغ، روشنی.
۳- (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید: شب تاب، عالم تاب.

تاب

۱ - (اِ.) پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد.
۲- خلل، فساد.
۳- خشم، قهر.
۴- غم، رنج.
۵- کجی (در چشم)، اعوجاج.
۶- (ص فا.) در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید: ریسمان تاب.

تاب

(اِ.)
۱- توان، توانایی.
۲- طاقت، پایداری.
۳- صبر، شکیبایی.
۴- رنج.
۵- پیچش، اضطراب.


دیدگاهتان را بنویسید