دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  دیوان حافظ -  نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هیناهین

(هِ هِ) (اِ.) شتاب، تعجیل.

هیهات

(هَ) [ ع. ]
۱- اسم فعل به معنی: دور است.
۲- در فارسی به معنای حسرت، دریغ، دریغا.

هیولا

(هَ) [ ع. ] (اِ.) مأخوذ از یونانی.
۱- ماده اولی، اصل هر چیز.
۲- در فارسی به معنای صورت، هیکل.
۳- (عا.) غول، عظیم الجثه.

هیولانی

(~.) [ ع. ] (ص.) مادی.

هیولی

(هَ لا) [ ع. ] (اِ.) منسوب به هیولا.

هیون

(هَ) (اِ.) شتر کلان، شتر تندرو.

هیپنوتیزم

(نُ تِ) [ فر. ] (اِ.) خواب مصنوعی، خواب مغناطیسی که در آن شخص تحت تأثیر القاهای شخص دیگر به خواب می‌رود.

هیپوتالاموس

(پُ) [ فر. ] (اِ.) اندامی که در زیر نهنج قرار دارد و کارش تنظیم آب و دمای بدن و خواب و صفات ثانوی جنسی است، زیر نهنج. (فره).

هیپودرم

(پُ دِ) [ فر. ] (اِ.) لایه‌ای در زیر پوست از بافت پیوندی سست که در بردارنده شمار متفاوتی از یاخته‌های چربی است، زیرپوست. (فره).

هیپوفیز

(پُ) [ فر. ] (اِ.) غده‌ای است فرد به اندازه یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی استخوان خفاشی کاملاً پنهان است، وزن متوسط این غده در مرد ۵/۰ الی ۶/۰ گرم و در زن قدری ...

هیپی

[ انگ. ] (اِ.) هر یک از کسانی که در مخالفت با عادت و رسوم موجود در جامعه خود (خاصه در غرب) به بلند کردن مو و پوشیدن لباس‌های غیرعادی، مصرف مواد مخدر به همراه دیگر هم فکران خود روی ...

هیچ

۱ - (ق.) اصلاً، ابداً.
۲- (ص.) نیست، نابود.
۳- پوچ، بی اعتبار.
۴- آیا، هیچ می‌دانی ¿.

هیچ وجه

(ق مر.) هیچ طور، هیچ گونه.

هیچ کاره

(ر یا رَ) (ص مر. ق.) آن که برای کاری شایسته نیست، بی کاره.

هیچ کس

(کَ)
۱- (اِ.)کسی، شخصی.
۲- (ص.) ناچیز، بی ارزش.

هیچ گاه

(ق مر.) هیچ وقت، هرگز.

هیکل

(هَ کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- بنای مرتفع.
۲- انسان یا حیوان تنومند.
۳- جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می‌آورند.
۴- بُت خانه. ج. هیاکل.

هیگر

(هَ گَ یا گِ) (اِ.) اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد.

و

(~.) (ق.) خاصه، مخصوصاً.

و

(~.) [ ع. ] (حر.) در آغاز لفظ جلاله (= الله) برای قسم به کار رود.


دیدگاهتان را بنویسید