دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  شاهنامه فردوسی - فرستادن فريدون منوچهر را به جنگ تور و سلم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نیش زدن

(زَ دَ) (مص ل.)
۱- گزیدن.
۲- کنایه از: زخم زبان زدن، طعنه زدن.

نیش غولی

(ص نسب.)
۱- منسبوب به نیش (ناب) غول.
۲- خرافی، خرافاتی. ؛ایراد ~ایراد نامربوط، اعتراض بیهوده.

نیشتر

(تَ) (اِ.) آلت نوک تیزی که با آن رگ می‌زدند.

نیشخند

(خَ) (اِمر.) زهرخند؛ خنده‌ای که از روی خشم و عصبانیت کنند.

نیشو

(اِ.) نک. نیشتر.

نیشگون

(اِ.) (عا.) گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو انگشت شست و اشاره.

نیفه

(فِ) (اِ.)
۱- بندازار و شلوار.
۲- پوستین و پوست حیوان مرده.

نیل

(نَ یا نِ) [ ع. ] (مص ل.) رسیدن به مطلوب.

نیل

(اِ.)
۱- ماده‌ای است آبی رنگ که از برگ انواع درختچه نیل به دست می‌آید.
۲- درختچه‌ای است از تیره پروانه واران، دارای برگ‌های مرکب و گل‌های قرمز یا صورتی، بیشتر به منظوراستفاده ماده آبی رنگ از برگ آن‌ها کشت می‌شود.

نیل فام

(ص مر.) به رنگ نیل، لاجوردی.

نیل پر

(لُ پَ) (اِ.) نک. نیلوفر.

نیله

(لِ) (اِ.)
۱- نیل.
۲- (ص.) کبود.

نیلوفر

(فَ) (اِ.) گیاهی است که مانند پیچک به اشیاء اطراف خود می‌پیچد و بالا می‌رود، گل‌هایش شیپوری و کبود رنگ می‌باشد.

نیلک

(لَ)(اِمصغ.)۱ - کبودی اندک در پوست بدن.
۲- نشگون.

نیلگون

(نِ) (ص مر.) لاجوردی.

نیلی

(ص نسب.) به رنگ نیل، کبود رنگ.

نیم

[ په. ] (اِ.) نصف، یک دوُم از چیزی.

نیم آستین

(اِمر.) نوعی قبا که آستین‌های آن تا آرنج می‌رسد و آن را از پارچه‌های زری می‌سازند و روی لباس‌های دیگر پوشند.

نیم بسمل

(بِ مِ) (ص مر.) نیم کشته، حیوانی که هنو ز جان داشته باشد.

نیم بند

(بَ) (ص مر.)
۱- نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد.
۲- ناقص.


دیدگاهتان را بنویسید