دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  دیوان حافظ - در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مر

(مَ) (حر.)
۱- به معنی برای.
۲- گاهی زائد است و تنها برای زینت کلام می‌آید.

مرء

(مَ) [ ع. ] (اِ.) مرد، رجل.

مرآت

(مِ) [ ع. مرآه ] (اِ.) آ ی ینه. ج. مرایا، مرائی.

مرأه

(مَ ءَ) [ ع. ] (اِ.) زن.

مرئوس

(مَ) [ ع. مرؤوس ] (اِمف.) زیردست، کسی که زیر دست رئیس کار می‌کند.

مرئی

(مَ یّ) [ ع. ] (اِمف.) نمایان، پدیدار.

مرا

(مَ) (ضم. + علامت مفعول و غیره) من را، آن را در موارد ذیل آید:
۱- به صورت مفعول.
۲- به صورت مسندالیه.
۳- به معنی «برای من».

مراء

(مِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) ستیزه کردن، جدال کردن.
۲- (اِ.) جدال، ستیزه.

مرائی

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) ریاکار، متظاهر.

مرابح

(مُ بِ) [ ع. ] (اِفا.) سود گیرنده، ربح گیرنده ؛ ج. مرابحین.

مرابحه

(مُ بِ حِ) [ ع. مرابحه ] (مص م.)
۱- سود دادن، نفع دادن.
۲- ربح گرفتن.

مرابض

(مَ بِ) [ ع. ] (اِ.) ج مربض.
۱- مأوای گوسفندان به شب.
۲- مأوای سباع مانند شیر و گرگ.

مرابط

(مُ بِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- رابطه دارنده.
۲- مواظب و ملازم سرحد.
۳- مروج ایمان.

مرابطه

(مُ بَ طَ یا طِ) [ ع. مرابطه ] (مص ل.)
۱- با هم رابطه داشتن.
۲- مداومت و مواظبت کردن.

مرابع

(مَ بِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مَربَع. منازل، جای اقامت.

مرات

(مَ رّ) [ ع. ] (اِ.) جِ. مره ؛ دفعه‌ها، مرتبه‌ها.

مراتب

(مَ تِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مرتبه.

مراتع

(مَ تِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مرتع ؛ چراگاه‌ها.

مراثی

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مرثیه.

مراجع

(مُ جِ) [ ع. ] (اِفا.) در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده. ج. مراجعین.


دیدگاهتان را بنویسید