دیوان حافظ – صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت

گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت



  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مهر منیر را نبود جامهٔ سیاه
ای آفتاب حسن سیه پوش کیستی؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ابلوک

(اِ) (ص.) منافق و دورنگ.

ابلک

(اَ لَ) (اِ.) گیاهی از تیره اسفناجیان که در بیابان‌های خشک روید و شاخه‌های بسیار دارد و دارای دانه‌های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می‌کند.

ابلگ

(اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ) (اِ.) شراره آتش.

ابلی

(اَ بُ) (اِ.) (عا.) مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار می‌برند.

ابلیس

( اِ) [ معر. ] (اِ.) شیطان، اهریمن. ج. ابالیس و ابالسه.

ابن

( اِ) [ ع. ] (اِ.)۱ - فرزند نرینه، پسر.
۲- پسر، یکی از اصول سه گانه مسیحی، پدر، پسر، روح القدوس.

ابن السبیل

(اِ بْ نُ سْ سَ) [ ع. ] (ص مر.) راه نشین، مسافر تهیدست.

ابن الماء

(اِ بْ نُ لْ) [ ع. ] (اِ.) مرغابی.

ابن الوقت

(~. وَ) [ ع. ] (ص مر.)
۱- فرصت - طلب، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می‌کند.
۲- در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی ...

ابن الیوم

(~. یَ) [ ع. ] (ص مر.) بی خیال، بی قید.

ابناء

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ابن ؛ پسران.

ابناء بشر

(~ بَ شَ) [ ع. ] (اِمر.) آدمیزادگان.

ابناخون

(اَ) (اِ.) حصار، قلعه و دژ.

ابنای جنس

(اَ یِ جِ) [ ع. ] (اِمر.) همپایگان، همقطاران.

ابنه

(اُ نِ) [ ع. ابنه ]
۱- (اِ.) عقده، گره، گره در رسن، چوب.
۲- قوزک ساق.
۳- عیب، کینه.
۴- نام بیماری خارشِ مقعد.

ابنه زده

(~ زَ دِ) (اِمف. ص مر.)
۱- مأبون.
۲- رسوا، بدنام.
۳- کسی که از وی نفرت دارند.

ابنیه

(اَ یِ) [ ع. ] (اِ.) جِ بناء.
۱- ساختمان‌ها.
۲- پایه‌ها، اصول. ؛ ~ تاریخی ساختمان‌های قدیمی و تاریخی.

ابهام

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پوشیده گذاشتن، پوشیده سخن گفتن.
۲- (اِ مص.) پوشیدگی، تاریکی.
۳- (اِ.) انگشت بزرگ، شست.

ابهت

(اُ بُ هَّ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- بزرگی، بزرگواری، عظمت.
۲- تکبر، نخوت.

ابهر

(اَ هَ) [ ع. ] (اِ.) رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته‌است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین.


دیدگاهتان را بنویسید