دیوان حافظ – صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد
دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد

من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم
که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد

فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن
که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم
ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد

به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه
کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ می‌آورد

سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد

عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد






  شاهنامه فردوسی - رفتن كى‏ كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کاسه بند

(~. بَ)
۱- (ص فا.) آن که ظروف شیشه‌ای و چینی و چوبی شکسته را بند می‌زند.
۲- (اِمر.) آلتی که پهلوانان کشتی با اجازه استادان و مشایخ به کاسه زانوی خود می‌بسته و در وسط آن آیینه کوچکی نیز قرار می‌دادند. این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه بند به خاک نمی‌رسد.

دیدگاهتان را بنویسید