دیوان حافظ – صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد
دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد

من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم
که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد

فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن
که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم
ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد

به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه
کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ می‌آورد

سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد

عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد






  دیوان حافظ - ساقیا برخیز و درده جام را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سیاهی از رخ شب می رود ولی از دل
نمی رود غم دیرینه ای که من دارم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب زرفت

(زُ رُ) (اِ مر.) میوه‌ای که درون آن گندیده شده باشد.

آب زندگانی

(بِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات.

آب زندگی

(~ِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات.

آب زیر کاه

(ص مر.)
۱- آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند.
۲- (کن.) آدم زرنگ و موذی.
۳- مکار، حیله گر.

آب زیپو

(پُ) (اِمر.) (عا.) غذای آبکی، رقیق و کمرنگ، کم مایه و بی مزه.

آب سبز

(بِ سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کره چشم و محدود شدن میدان دید می‌شود.

آب سرخ

(بِ سُ) (اِمر.) شراب.

آب سردکن

(سَ. کُ) (اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن آب آشامیدنی. مق آب گرم کن.

آب سپید

(~ِ س ِ)(اِمر.) نک آب مروارید.

آب سکندر

(بِ س ِ کَ دَ)(اِمر.) نک آب حیات.

آب سیاه

(بِ) (اِمر.)
۱- نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می‌شود.
۲- حادثه.
۳- مداد، مرکب.
۴- آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد.

آب شدن

(شُ دَ) (مص ل.)
۱- گداختن، ذوب شدن.
۲- شرمنده شدن.
۳- ناپدید شدن.
۴- لاغر و نحیف شدن.۵ - خجالت کشیدن. ؛از خجالت ~الف - بسیار شرمگین شدن. ب - رفتن آبرو.

آب شناس

(ش ِ) (اِفا.)
۱- شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد.
۲- آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند.
۳- قاعده دان.
۴- صاحب مهارت ...

آب شنگرفی

(بِ شَ گَ)(اِمر.) کنایه از: شراب سرخ، اشک خونین.

آب طراز

(طَ) (اِمر.) = آب تراز: طراز بنّایان که در درون خود آب دارد، تراز آبی.

آب طرب

(بِ طَ رَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) شراب انگوری، آب عشرت.

آب طلا

(طَ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- آب زر.
۲- آب اکلیل.

آب فسرده

(بِ فَ یا فِ سُ دِ) (اِمر.)
۱- یخ، برف.
۲- شیشه.
۳- بلور.
۴- خنجر.

آب قند

(بِ قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- شربت قند.
۲- قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است.

آب لمبو

(لَ) (ص مر.) (عا.) = آب لنبو:
۱- میوه‌ای که در اثر فشردن آبش را از دانه جدا کرده باشند، مانند انار.
۲- هرچیز له شده.


دیدگاهتان را بنویسید