دیوان حافظ – صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شِکرفُروش که عمرَش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکُند طوطیِ شِکرخا را؟

غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد اِی گُل
که پُرسِشی نکُنی عَندَلیب شیدا را؟

به خُلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را

ندانم از چه سبب رنگِ آشنایی نیست
سَهی‌قَدانِ سیَه‌‌چشمِ ماه‌سیما را

چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی
به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را

جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را

در آسمان نه عجب گَر به گفتهٔ حافظ
سُرودِ زُهره به رقص آورد مسیحا را

  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با پدرش
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ژالاپ

[ فر. ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیره پیچکیان که به کمک پیچک‌های خود به دور درختان و تکیه گاه‌های اطراف می‌پیچد. ریشه آن به دو صورت است: نازک و استوانه‌ای شکل و متورم و غده‌ای شکل. ساقه اش به ارتفاع ۳ متر می‌رسد و برگ‌هایش کامل و به صورت قلب و شفاف و نوک تیز و پایه گلش منتهی به یک و گا ه ب ه دو گل همراه با دو گوشوارک متقابل و فلس مانند است. ریشه متورم آن به صورت پودر به عنوان ملین و مسهل قوی استعمال می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید