دیوان حافظ – صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شِکرفُروش که عمرَش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکُند طوطیِ شِکرخا را؟

غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد اِی گُل
که پُرسِشی نکُنی عَندَلیب شیدا را؟

به خُلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را

ندانم از چه سبب رنگِ آشنایی نیست
سَهی‌قَدانِ سیَه‌‌چشمِ ماه‌سیما را

چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی
به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را

جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را

در آسمان نه عجب گَر به گفتهٔ حافظ
سُرودِ زُهره به رقص آورد مسیحا را

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنسرواتوار

(~.) [ فر. ] (ص.) کسی که به سنن و آداب گذشته پابند است و از بدعت‌ها احتراز دارد؛ محافظه کار.

کنسل

(کَ س) [ انگ. ] (اِ.) لغو، فسخ.

کنسل

(کُ سُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد.
۲- میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه‌ای بر روی ...

کنسول

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه.

کنسول گری

(~. گَ) [ فر - فا. ] (اِ.) اداره یا محل کار کنسول.

کنسولتاسیون

(~.) [ فر. ] (اِ.) مشاوره، شور (مخصوصاً مشاوره پزشکان درباره مرض یک بیمار).

کنسک

(کِ نِ) (ص.) نک کِنِس.

کنش

(کُ نِ) (حامص.) عمل، کردار.

کنشت

(کِ یا کُ نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- معبد یهودیان (خصوصاً).
۲- عبادتگاه، کافران (عموماً).

کنغاله

(کَ لِ) (ص.)
۱- فاحشه، روسپی.
۲- بخیل، ممسک.

کنف

(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره پنیرک که از ساقه آن الیافی به دست می‌آید که برای تهیه گونی، طناب و پارچه‌های خشن به کار می‌رود.

کنف

(~.) [ ع. ] (اِ.)
۱- جانب، کرانه، طرف.
۲- نگاه داری، حمایت.
۳- سایه، ظل.

کنفت

(کِ نِ) (ص.) (عا.) شرمسار، خجل.

کنفدراسیون

(کُ فِ) [ فر. ] (اِ.) اتحادیه چند ناحیه یا کشور که جمعاً دولتی واحد تشکیل دهند، اما هریک استقلال داخلی و خود - مختاری دارند.

کنفرانس

(کُ فِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- انجمن سیاسی که از سران دول یا نمایندگان سیاسی آنان تشکیل شود.
۲- مجازاً به سخنرانی و جای سخنرانی گفته می‌شود.
۳- جلسه‌ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان معدود که در آن یک یا چند نفر ...

کنند

(کَ نَ) (اِ.)افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را می‌کنند.

کنه

(کُ) [ ع. ] (اِ.) حقیقت، باطن، پایان هر چیز.

کنه

(~.) (اِ.) فتیله چراغ، پلیته.

کنه

(کُ نَّ یا نُِ) [ ع. کنه ] (اِ.) سایبان بالای در.

کنه

(کَ نِ) (اِ.)
۱- حشره ریزی که به پوست بدن حیوان یا انسان می‌چسبد و از طریق منافذ پوست خون را می‌مکد.
۲- کنایه از: آدم سمج و پررو.


دیدگاهتان را بنویسید