دیوان حافظ – صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شِکرفُروش که عمرَش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکُند طوطیِ شِکرخا را؟

غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد اِی گُل
که پُرسِشی نکُنی عَندَلیب شیدا را؟

به خُلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را

ندانم از چه سبب رنگِ آشنایی نیست
سَهی‌قَدانِ سیَه‌‌چشمِ ماه‌سیما را

چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی
به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را

جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را

در آسمان نه عجب گَر به گفتهٔ حافظ
سُرودِ زُهره به رقص آورد مسیحا را

  دیوان حافظ - پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اظلال

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ظل ؛ سایه‌ها.

اظلال

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) سایه افکندن.

اظلام

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تاریک شدن.
۲- در تاریکی درآمدن.
۳- (مص م.) تاریک کردن.

اظهار

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پدیدار کردن.
۲- بیان کردن.
۳- آگاه کردن.
۴- (اِ.) قول، گفتار. ج. اظهارات.

اظهار لحیه کردن

(~ِ لِ یِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)اظهار فضل کردن، خودی نشان دادن.

اظهارنامه

(~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرم مالیاتی، فرمی که از طرف اداره دارایی برای تعیین مالیات کسبه فرستاده می‌شود.

اظهر

(اَ هَ) [ ع. ] (ص تف.) ظاهرتر، آشکارتر. ؛~ من الشمس بسیار آشکار، کاملاً واضح.

اعاجم

(اَ جِ) [ ع. ] جِ اعجم.

اعاجیب

( اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ اعجوبه.
۲- چیزهای شگفت آور.

اعادت

(اِ دَ) [ ع. اعاده ] نک اعاده.

اعاده

(اِ دِ) [ ع. اعاده ]
۱- (مص م.) بازگفتن، از سر گرفتن.
۲- بازگردانیدن.
۳- (اِمص.) برگشت.

اعادی

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ اعداء. ججِ عدو؛ دشمنان.

اعاذه

(اِ ذِ) [ ع. اعاذه ] (مص م.) = اعاذت: پناه دادن، نگه داری کردن.

اعاره

(اِ رِ) [ ع. اعاره ] (مص م.) عاریت دادن چیزی را به کسی، به عاریت سپردن، ایرمان دادن.

اعاشه

(اِ ش ِ یا شَ) [ ع. اعاشه ]
۱- (مص ل.) زندگی کردن، معیشت کردن.
۲- (مص م.) زنده داشتن، زندگی بخشیدن.
۳- (اِ.) گذران.

اعاظم

(اَ ظَ) [ ع. ] (اِ.) جِ اعظم.
۱- بزرگتران، مهتران.
۲- بزرگان.

اعانت

(اِ نَ) [ ع. اعانه ] نک اعانه.

اعانه

(اِ نِ) [ ع. اعانه ]
۱- (مص م.) کمک کردن.
۲- (اِمص.) یاری، کمک. ج. اعانات.

اعباء

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ عَب ؛ سنگین‌ها، بارها.

اعتاب

( اَ ) [ ع. ] جِ عتبه ؛ آستانه، درگاه.


دیدگاهتان را بنویسید